فندوق کوچولوی مامانفندوق کوچولوی مامان، تا این لحظه: 9 سال و 5 ماه و 27 روز سن داره

سارا و کوچولوش

بدون عنوان

دخترم خانومم سلام خوبی عزیزم. من و شما جمعه اومدیم پیش عزیز اینا. نمیدونی توی هواپیما چقدر عزیز بودی و من به خاطر تو چقدر ارج و قرب داشتم. کنارمون 4 تا خانوم چینی بودن  که عاشقت شده بودن تنها حرفی که بلد بودن سلام بود هی باهات حرف میزد میگفت سلام تو هم واسشون قر و غمزه میومدی.مهماندارای هواپیما هم همش قربون صدقت میرفتن و بهت لبخند میزدن و باهات رابطه برقرار میکردن. بغل هیچکس غریبی نمیکنی.وقتی رسیدیم یه آقایی که از اول پرواز چشمش بهت بود وقتی خواستیم پیاده بشیم گفت بزارید کمکتون کنم گفتم نه مرسی گفت میخواین بچه رو بدید من گفتم نه ممنون راحتم.آقاهه کلی باهات حرف میزد و تو هم واسش میخندیدی از اول پرواز تا آخرش. رفتنی هم ک...
31 خرداد 1394

خرید کالسکه عصایی

سلام دخترم از اونجایی که کالسکه شما بزرگ بود و جای زیادی میگرفت توی خونه دیروز رفتم نت گردی ببینم خرید کالسکه عصایی آنلاین کجا هست.بر اساس سرچ هایی که کردم سایت نی نی پارس رو پیدا کردم  و قیمتهاشو با سایتهای دیگه مقایسه کردم و خرید حضوری هم داشت.من مدل کالسکه رو انتخاب کرده بودم وو به بابا گفتم که وقتی اومد بریم بخریم. اول رفتیم خونه مامان مریم اینا که نبود مامان جون رو برده بود دکتر بعد رفتیم پیش پدر اینا بعد نشستن نیم ساعت خداحافظی کردیم و رفتیم فروشگاه نی نی پارس. همه چیز داشت و با قیمتهای مناسب.کالسکه ای رو که انتخاب کردم خریدیم و شما هم از بین عروسکهایی که اونجا بود دست گذاشتی روی عروسک دایناسور و همش چشمت به اون بود خلاصه...
17 خرداد 1394

بالاخره راحت خوابیدی

سلام دخترم بالاخره راحت خوابیدی اما نه روی تخت خودت روی تخت خواب ما. دو شب پیش خیلی گریه کردی.شکمت سیر بود پوشکت هم عوض کرده بودم شربت گرایپ میکسچر هم بهت دادم توی تخت هم تا میخوابوندمت بیدار میشدی تا اینکه خوابوندمت روی تخت خودمون و راحت خوابیدی تا 4 صبح .4 صبح بیدار شدی شیر خوردی و دوباره خوابیدی تا 10 صبح.بعدش فهمیدم که مشکل شما جات بود چون میخوای غلت بزنی و جات باید وسیع و پهن باشی. دیشب روی تخت خودمون خوابیدی و عاااالی خوابیدی.خیلی خوشحال شدم دخترم از اینکه با آرامش خوابیدی.توی این دو شب تو روی تخت ما میخوابیدی و من و بابا پایین میخوابیدی. از این به بعد هم روی تخت خودمون میخوابونمت عزیزم.تا بزرگتر بشی و دندونت دربیاد نمه نمه بز...
15 خرداد 1394

هفت ماهگیت مبارک عزیزم

سلام عزیزم امروز هفت ماهت تمام شد.هفت ماهگیت مبارک گلم دیشب از تجربیات مامانها استفاده کردم و برای اینکه راحت بخوابی همه کار کردم.ساعت ده شب بهت سوپ دادم که شکمت سیر باشه پستونکت هم که گذاشته بودم توی یخچال گذاشتم توی دهنت و دیدم که راحت خوابیدی.حدس زدم که باید واسه دندونات باشه. دیروز خیلی بیقراری کردی و بیشتر همش بغل بودی و نمیتونستی بخوابی.خیلی ناراحت بودم خیلی دلم میسوخت.کاش زودتر دندونات در بیاد دخترم.خیلی ناراحتم از اینکه داری اذیت میشی.دیشب رو خدا رو شکر بد نخوابیدی.نسبت به شبهای دیگه ت خیلی بهتر خوابیدی عزیزم. فعلا پستونک و دندونیتو میزارم تو یخچال و بهت میدم تا آروم بشی. گرمایی هم هستی.گوشاتو میکشی صورتتو میمالی موها...
12 خرداد 1394

بدون عنوان

سلام دخترکم چطوری عزیز مامان الان نزدیک دو هفته هست که شما توی اتاقت میخوابی و من هم پایین تختت میخوابم . خیلی بهتر شدی نسبت به روزهای اولت. روزهای اول که توی تخت خوابیدی میترسیدی و احساس امنیت نمیکردی.اما الان خیلی بهتر شدی.دیشب گفتم اگر خوب خوابیدی دیگه بیام توی اتاق خواب خودمون بخوابم. اولش پایین تختت گفتم میخوابم که اگه خوب خوابیدی اسباب کشی کنم به اتاق خودمون. خوابیدی و یک ساعت بعدش با جیغ بیدار شدی.اولین بار بود اینجور شدی من خواب بودم و از جیغ تو وحشت کردم.سریع بلند شدم و تو رو بغل کردم محکم چسبوندمت به خودم و بوست کردم و بهت گفتم نترس مامانی من هستم.همینجور تا چند لحظه بغض کردی و ترسیده بودی دلم ریش شد.دست و پامو یهویی گم کردم....
11 خرداد 1394

بدون عنوان

  بزرگترین اکتشاف برای من این بود که فهمیدم فرزندم مهمانی در خانه ام هست و روزی از کنارم می رود.   روزها با سرعت عجیبی میگذرد و او به زودی از من جدا میشود...   به خودم گفتم: کدام مهمتر است؟ نظم خانه یا اینکه فرزندم به خوبی از من یاد کند؟    کدام مهمتر است.خانه یا اخلاق و روحیه و حسن تربیت فرزندم؟   چون دانستم که او مهمان خانه من است.    این باعث شد اولویتم را تغییر دهم،    بعد از این مهمترین چیز نزد من آرامش خاطر من و اوست....   شروع کردم به پیاده کردن نقشه ام، و طبعا مجموعه کمی از قوانین مهم را انتخاب کردم و خود را ملزم به اجرای آنها دانستم و مابقی چیزها را...
5 خرداد 1394

دکتر رفتن

سلام دخترم یادت هست گفتم شکمت یبس شده؟ دیروز دیگه شده بود روز چهارم.زنگ زدم به باباجون که ببینم اگر وقتشو داره بریم دکتر.بابا دندون پزشکی بود با اینکه دندونش درد میکرد نه نگفت و گفت زنگ بزن نوبت بگیر.زنگ زدم مطب دکتر و واسه ساعت 7 شب نوبت داد. منم نیم ساعت وقت داشتم توی این نیم ساعت شما رو آماده کردم داشتم خودم آماده میشدم که بابا از در اومد تو گفت سارا جان هنوز آماده نشدی ساعت هفت شدااا. منم سریع آماده شدم و رفتیم.مطب دکتر شلوغ بود وقتی رفتیم گرم بود و شما گرمت شده بود و کلافه شدی و من مجبور شدم بغلت کنم و راه برم. هر کس از در مطب میومد تو چشمش به تو بود. کلا توی چشم بودی. دیگه تو مطب حوصله ت سر رفته بود و شروع کردی به آوا...
3 خرداد 1394
1